بعدش به خودت بستگی داره. مثلا الان استخدام شدی، مهماندار شدی، حالا میخوای چیکار کنی؟ یه حالتی احتمال داره اتفاق بیفته برات: یه چند سال پرواز میکنی، بعد به خودت میای و میگی، ئه! چرا هیچی عوض نمیشه؟ چرا پیشرفت نمیکنم؟ یعنی همینجوری برم پرواز بیام؟ همین بود؟ اینجاست که یکم سرخورده میشی. قبول واقعیت برات سخت میشه. حالا سوال پیش میاد، اینکه خوب چیکار باید میکردم؟ اگه چیکار میکردم الان یه موقعیت بهتر داشتم؟ ببین چند تا مثال میزنم خوب دقت کن.

1- تو میتونستی وقتی مهماندار شدی، همزمان بری عکاسی رو خوب یاد بگیری، طراحی سایت و سئو رو خوب یاد بگیری، فوتوشاپ رو یاد بگیری. بعد یکی دو بار به صورت خودجوش، واسه یه سری مناسبت ها و یا اصلا بدون مناسبت، یه عکس خوب یا یه ویدئوی خوب واسه شرکت درست میکردی. یه کار متفاوت. بعد شرکت خوشش میومد و احتمال داشت که ازت توی قسمت های مربوطه استفاده کنه. شاید اصلا مسئول اون بخش استعفا میداد میرفت، تو میرفتی جاش! مثاله ها، شما باید ته مطلبو بگیری. 

2- تو میتونستی وقتی مهماندار شدی، به این فکر کنی که خوب مثلا من 2 سال دیگه، 2 سال سابقه پرواز دارم. پس بشینم این 2 سال رو زبان بخونم، بعدش برم توی رشته ی Aviation Management توی یه کشور خوب ادامه تحصیل بدم. به سابقه کارم هم میخوره. بعد بتونم یه پوزیشن شغلی مدیریتی واسه خودم دست و پا کنم. بدم نمیشد!

3- تو میتونستی وقتی مهماندار شدی، بری سراغ یوتیوبر شدن. بری دنبالش کشف کنی که داستانش چیه و راه و چاهش چیه. انقدر باهاش سر و کله بزنی که یواش یواش نرمش کنی و بری وارد داستان یوتیوب و اینا بشی. مثلا میتونستی ویدئو های آموزش زبان بذاری توی یوتیوب. یا هر چیز دیگه ای.

4- تو میتونستی وقتی مهماندار شدی، بری سراغ یادگیری سرمایه گذاری توی بازار های مالی خارجی. معامله گری رو یاد میگرفتی و واسه خودت یه درامد جانبی ایجاد میکردی.

5- تو میتونستی وقتی مهماندار شدی، بری سراغ یادگیری یه حرفه ی جدید و درامد زا.

تو خیلی کارا میتونی بکنی، یا میتونستی. ببین شرایط سخته و همه هم اینو میدونن. اما باز این تویی که تصمیم میگیری به عنوان یک قربانی، شرایط رو قبول کنی و دم نزنی. یا میتونی نپذیری و برای تغییر اوضاع، کمر همت رو ببندی. این حرفایی که میزنم واسه اینه که یه جرقه بخوره توی ذهنت. میخوام بهت بگم یه سری کارا میتونی بکنی اگه حواست جمع باشه.